به گزارش قدس آنلاین، گیلان، همدان، فارس، خراسان، تهران، گلستان، اصفهان، یزد، قم، کرمانشاه، کاشان.
چندبار پوشه ها را تکان می دهم، انگار همین هاست؛ ۱۱ استان که نه آنقدرها پُروپیمان و دندانگیر اما بالأخره پا داد به دیدارشان رفتم و روی ماهشان را زیارت کردم.
اُفتاده ام به یک جور گردگیری از فایل های پیر؛ رفته ام سروقتِ آب نبات های دسته داری که چهار سال گذشته در دهان چرخانده ام؛ نود و دو، سه، چهار، پنج.
اینجور که پیداست به خودم خیلی سفر بدهکارم؛ هنوز نصف بیشتر ایران را ندیده ام.
کلیلک می کنم روی عکس هایی که در خانه «زینت الملوک قوامی» شیراز انداخته ایم؛ به آنروز که مهمان سرزده ای شدیم در عمارت درندشت قاجاری.
ابدا دلم نمی خواهد حساب کنم - به نرخ امسال - بلیط هواپیما، یک مُشت سوغات، هزینه اقامت و خورد و خوراک برای یک هفته شیرازگردی چقدر درمی آید.
پس سخت نمی گیرم و موس را می کشانم روی اسم گیلان؛ خدا می داند هجوم عکس های سبز و آبی و مه آلود و بارانی چه کار می کنند با حالم! تصویر پسرک گل گاوزبان فروشِ گردنه حیران! چادرشب های رنگی فومن! غازهای تالش که سرزندگی شان هنوز کمرنگ نشده است، توی عکس ها. بعد از چهارسال!
فایل همدان را باز نکرده، باد می خواهد مرا با خودش ببرد؛ از بس که سوز دوبیتی های باباطاهر و غارعلیصدر و کوچه های آجری دست به دست هم دادند و لرزاندنمان در فروردین.
با کِیف وافر، next می کنم. همانطور که برای گلدان های همدانی ام چشمکی می آیم و دست سازهای «لالجین» را سِیر می کنم. همانطور که می چرخم در انبوه مجسمه ها و تابلوها و استادکاری های سفالی خطّه بوعلی سینا.
و در بهشت سیاحت و سفر می اُفتم... جایی که می شود خودم را پشت سَر بگذارم، به تمامی، پیش تر که می روم دستم می آید که اصلاً ایرانگردی و جهان نوردی در خون من است، مثل پیشینیانم، پدربزرگ هایم، آقاجانم.
تابِ بستن چمدان و قدرت کندن از شهر و دیار را دارم... با تمام بندها و تعلقات خاطر، عجیب می توانم بی پشیمانی بروم پی کشف ناشناخته ها و زیر پوست خلقت... دوردست های کیهانی را پیدا کنم که بوجدم بیاورد... از دوری نمی ترسم، از تمام شدنی می ترسم که پُر از روزمره های کوچک و بی دستاورد و مختصر باشد.
با اینکه تهران جان و یزد و کرمانشاه و باقی استان ها مانده اند توی صف تماشا، باید کامپیوتر راShut down کنم که ساعت از نیمه شب گذشته اما نه تا وقتی که هنوز عرضِ ادب نکرده ام به توس. نرفته ام پی پوشه خراسان و السلام علیک یا علی بن موسی الرضا را نریخته ام توی جانِ خانه.
باز می کنم. یکنفس می روم تا گنبدطلا، چقدر مشهد، عطر دارد! سَرکردن چادر گلدار توی زمستان و تابستان و پاییز و بهار می چسبد و جمله ها به گردِ توصیف حرم نمی رسند! چقدر زیارت نیمه شبی می چسبد!
برق آشپزخانه را روشن می کنم. قوطی نبات و زعفران را از کابینت بیرون می آورم و یک دل سیر بو می کشم؛ دو روزی می شود که شیرپاک خورده ای در این روزهای گران، سوغات شیرین آورده برایمان.
انتهای پیام /
نظر شما